خبرگزاری مهر - گروه استانها: ماه رمضان از نیمه های خود گذشته و قرار است امروزمان با شب ضربت خوردن مولا پیوند بخورد؛ مهیای احیای شب اول لیالی قدر می شویم که خبر می آورند تدارک احیای دیگری رقم خورده و قرار است به پاس احیای فرضیه ای راهی جایی شویم.
می گویند که قرار است «سلامی» را برسانیم؛ به مردی که چشم به راه همین سلام و سر سلامتی است. خودمان را به محل قرار می رسانیم تا مبادا از غافله «سلام رسان» عقب بمانیم، چه بسا فضیلت همراهی با این غافله در پرونده تاریک مان چراغی شود.
از ذوقمان زودتر رسیده ایم؛ منتظر می مانیم تا سلام رسان هم برسند، توی این فاصله مرور می کنیم، مرور می کنیم که از کجا روایت این عاشقی شروع شد؛ با انگشت هایم می شمارم، سه سال پیش بود که برای اولین بار اینجا قرار را مدار کرده بودم تا از شهید زنده ای روایتی بگویم در خور بضاعت قلمی که همان روزها هم مقابل این همه خوبی کم آورد.
اردیبهشت ماه سال ۹۱ بود که به نیت نخستین زیارت راهی این خانه شدیم؛ جایی که «نور خدا» سالهاست جا خوش کرده و برای خودش زیارتخانه ای شده است؛ هر کسی دلتنگ می شود که رد بهشت را در همین دنیا بگیرد به دیدار جانباز ۱۰۰ درصدی می آید که روحش شاید نزد خدا روزی می خورد و ما اینجا برای دل خودمان جسمش را نگه داشته ایم.
اینجا شهید زنده ای روی تخت دراز کشیده و به آسمان خیره شده است و با نگاهش با همه وجودمان زمزمه می کند، جانباز ۱۰۰ درصد «سید نورخدا موسوی منفرد» نزدیک هشت سال است در حالت کما همینطور خیره به سقف اتاق می نگرد و انگار در عمق نگاهش چیزی است که مسحورمان می کند؛ نه تنها ما را بلکه هر کسی را که اینجا قدم گذاشته و جادو شده است.
می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به نیت زیارت «شهید زنده» می آیند؛ جانبازی که رد گلوله گروه تروریستی و ملعون ریگی را می توان روی پیشانی اش گرفت، «نور خدا» نماد است، نشانه است؛ نشانه ای از پاسداشت عزت و حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!
در حال و هوای مرور روزهای گذشته هستیم که غافله «سلام رسان» هم سر قرار می رسند؛ آیت الله سید احمد میرعمادی نماینده ولی فقیه در لرستان حامل سلام رهبر معظم انقلاب است، سلامی که حضرت آقا ماموریت ابلاغ آن را به نماینده خودشان در استان داده اند.
کبری حافظی همسر «سید نورخدا» با پسر کوچکش و زهرا سادات به استقبال مان می آیند؛ از سه سال پیش تا الان زهرا برای خودش خانمی شده است؛ هرچند همان روزها هم مشقِ عشق بابا از او بیشتر از یک دختربچه ساخته بود.
حاج آقای میرعمادی می گوید از روزی که از تهران آمده بی تاب ابلاغ سلام «آقا» است تا به برکت توجه رهبر معظم انقلاب دیدارها تازه و دل صاحبخانه روشن شود.
از ضیافت افطاری مسئولان با مقام معظم رهبری می گوید و اینکه حضرت آقا با دیدن آیت الله میرعمادی جویای احوال جانباز ۱۰۰ درصدی لرستانی شده اند و تاکید می کنند که دعاگوی «نورخدا» هستند.
حاج آقای میرعمادی با آب و تاب روایت دیدار رهبری و تاکیدات «آقا» را تعریف می کند؛ در چشمان همسر جانباز و فرزندانش برق عجیبی دیده می شود تا بارها بخواهند که حاج آقا روایت را تکرار کند و هر بار بی کم و کاست از سلام دلگرم کننده آقا به جانباز لرستانی بگوید و اینکه حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند: بنده دعا گوی ايشان هستم، مراتب سلام مرا به وي و خانواده محترمش برسانيد.
نماینده ولی فقیه در لرستان از صبوری و همراهی همسر جانباز هم تقدیر می کند تا بگوید که اجر این ایستادگی کمتر از مجاهدت «سید نورخدا» نیست.
حاج آقای میرعمادی پای حرفهای صاحبخانه می نشیند تا آنها هم از روایت هشت سال همنشینی با «نورخدا» بگویند و اینکه چطور هرروزشان اینجا پر از عطر بهشت می شود و حالا با سلام «آقا» به اوج رفته اند و دلشان چراغانی شده است.
زن جوان حرف می زند و روایت آشنایش هنوز شنونده دارد، از پرستاری یکی از اهالی بهشت سخن می گوید و ته حرفهایش جمله اش را اینطور می بندد: نمی دانید خون سید چه ها کرده است...
حاج آقای میرعمادی دیدارش را با هدیه رهبر انقلاب تمام می کند تا به نمایندگی از «حضرت آقا» هزینه سفر زیارتی به عتبات عالیات را به همسر و فرزندان سید نورخدا هدیه کند تا بزم امروز خانواده شهید زنده کامل شود.
زمان خیلی زود می گذرد؛ ثانیه ها دقیقه می شوند و دقایق ساعت ها را می سازد تا لحظات این دیدار به پایانش نزدیک شود. نگاه سید نورخدا همچنان به آسمان دوخته شده، رد نگاهش همان رد همیشگی ست اما انگار برق عجیبی را می توان در عمق نگاهش دید؛ سربازی که منتظر «خداقوت» فرمانده بود حالا آرامتر خوابیده است.
نظر شما